معنی وعده خیالی

حل جدول

وعده خیالی

آلبومی از شاهین صدیق


خیالی

وهمی

ساخته تصور

فرهنگ فارسی هوشیار

خیالی

پنداری گذرا (صفت) منسوب به خیال از روی خیال: امر خیالی، تصوری وهمی موهوم، نا پایدار.


وعده

در تازی نیامده نویدنش پشت پتیست نوید نویذ (در لغت فرس برابر با آگهی دادن و خرام آمده است) فردوسی آن را برابر با ((وعد)) به کار برده به دیدار تو داده ایمش نوید زما بازگشت است دل پرامید گرگانی نیز آن را با همین مانک به کار برده فراق دوست سر تا سر امید است ز روز خرمی دل را نوید است دیسیات دسیاد (اسم) نویده مژده، یا وعده و و عید وعد و عید، عهد پیمان: ((سخن وی حق وعده وی راست. )) -3 قول قرار: گفته بودی که شوم مست و دو بوست بدهم وعده ه زحد بشد و مانه دودیدیم و نه یک. (حافظ)، دفعه مرتبه بار: ((عبدل گویا روزی سی شاهی مزد میگیرد. )) توضیح وعده بر وزن حمله در اصل ((وعد)) بر وزن حمل است ولی آنرا شعرا نیز دراشعار خود بکار برده اند ناصر خسرو گوید: مر مرا شکر چسان وعده کنی گرت سنگ است ای پسر در آستین. (نداب) یا راست کردن وعده. بقول و قرار خود کاملا عمل کردن: ((صدق در سنت راست گفت و راست کردن وعده باشد. )

فارسی به عربی

خیالی

خیال، خیالی، رائع، رومانسی، صوره، غریب، غیر واقعی، ملخص، من بنات افکار

عربی به فارسی

خیالی

خیالی , پر اوهام , ساختگی , افسانه ای , جعلی , موهوم , انگاشتی , پنداری , وهمی , خیال , تصوری

لغت نامه دهخدا

وعده

وعده. [وَ دَ / دِ] (از ع، اِ) نوید. (ناظم الاطباء). مژده:
شب و روز انتظار یار میداشت
امید وعده ٔ دیدار میداشت.
نظامی.
وعده ٔ وصل چون شود نزدیک
آتش قرب تیزتر گردد.
(؟).
|| عهد. پیمان. (ناظم الاطباء). وعده در اصل وعد است ولی آن را شعرا نیز در اشعار خود به کار برده اند. (نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز). || قول و قرار. قول و تعهد و قرارداد. (ناظم الاطباء). صاحب آنندراج گوید: چرب، خشک، سرد، پوچ، خام، کج، دروغ، پادرهوا از صفات آن است و شکر از تشبیهات آن، و با لفظ آمدن، افتادن، دیدن، رسیدن، رفتن، کردن، گرفتن و نهادن مستعمل است. (آنندراج):
گر نکشد چاشنیی هر زمان
در شکروعده تقاضا چه حظ.
ظهوری (از آنندراج).
به عشقم بود چندین وعده ٔ چرب
وز آنها جان خشکی در میان است.
طالب آملی (از آنندراج).
قیامت آمد و رفت و نیامد وعده ٔ زودش
وفادر یاد آن دیرآشنا هرگز نمیباشد.
شیخ العارفین (از آنندراج).
وعده ٔ عاشقی من به بهار افتاده ست.
شفیع اثر (از آنندراج).
- وعده بندی، تعیین تاریخ ادای دین و وام. (ناظم الاطباء).
- وعده جای، جای قرارداد و تعهد. (ناظم الاطباء). رجوع به این مدخل شود.
- وعده ٔ حق رسیدن، کنایه از زمان حیات به سر آمدن. (آنندراج):
گور و کفنی هست مدار این همه تشویش
ای خواجه اگر وعده ٔ حق تو رسیدست.
مخلص کاشی (از آنندراج).
- وعده ٔ دروغ، قول نادرست. وعده که قصد وفا در آن نباشد:
چند دهی وعده ٔ دروغ همی چند
چند فروشی به من این سر و سروا.
اورمزدی (از لغت فرس ص 7).
- وعده دیدن، به قول و قرار کسی رسیدن:
یک به یک وعده ٔ او را همه دیدیم کلیم
نیست یک وعده که شرمنده ٔ صد فردا نیست.
کلیم (از آنندراج).
- وعده رفتن، قرار گذارده شدن:
وعده چنان رفت که فردا پگاه
جنبش خورشید شود سوی ماه.
امیرخسرو (از آنندراج).
- وعده ٔ سرپل، مرادف وعده ٔ غلام بارگی است. (آنندراج). رجوع به وعده ٔ غلام بارگی شود.
- وعده ٔ شب درمیان، وعده ای که امروز کنند و فردا وفا نمایند. (آنندراج):
بر امید وعده ٔ شب درمیان زلف او
روزگاری شد که روز از کیسه ٔ ما میرود.
صائب (از آنندراج).
- وعده شکن،به معنی وعده خلاف و پیمان شکن. (آنندراج). آنکه وعده وقرارداد خود را می شکند و فسخ عهد و پیمان میکند. (ناظم الاطباء).
- وعده ٔ غلام بارگی، به معنی وعده ٔ خلاف و بیوفا نوشته اند. (آنندراج).
- وعده فراموش، آنکه تعهد و قرارداد خود را فراموش میکند. (ناظم الاطباء).
- وعده گاه.رجوع به این مدخل شود.
- وعده گرفتن، تعهدگرفتن. قول گرفتن:
فلک گر بهر تعمیرم گلی در آب میگیرد
پی ویرانی دل وعده از سیلاب میگیرد.
مخلص کاشی (از آنندراج).
- || طلب کردن به مهمانی و ضیافت و جز آن. (ناظم الاطباء).
- وعده نهادن، وعده دادن. قول و قرار دادن:
وعده ای می ننهم هین من و قتال و کنف
مهلتی می ندهم هین من و جلاد و دوال.
انوری (از آنندراج).
- راست کردن وعده، به قول و قرار خود کاملاً عمل کردن: صدق در سنت راست گفتن و راست کردن وعده باشد. (اوصاف الاشراف ص 11 از فرهنگ فارسی معین).
|| بار.کرت. (یادداشت مرحوم دهخدا). دفعه. مرتبه: یک وعده غذا در شبانروز کافی است. || هنگام یا مدتی که مقرر کرده و معین نموده باشند. (ناظم الاطباء). || مدتی که معین میکنند برای ادای وام. (ناظم الاطباء). || و نیز وعده در محل وعید آمده است. (آنندراج):
هروعده ٔ جفا که به کونین کرده بود
با ما ز روی مهر وفا کرد روزگار.
عرفی (از بهار عجم و آنندراج).


خیالی

خیالی. [خ َ] (اِخ) احمدبن موسی بن شمس الدین شهیربه خیالی از عالمان و زاهدان بود که مبانی علوم را بنزد پدر آموخت وسپس به حوزه ٔ مولانا خضر بیک در بروسا درآمد بعد قصد حج کرد و عازم مکه شد. سلطان محمدخان چون او را راهی حج دید به دستیار و معید او دستور داد که تدریس او را ادامه دهد تا او از سفر حج باز گردد و درس او تعطیل نشود. خیالی بهنگام بازگشت دوباره بدرس دادن پرداخت ولی دیگر عمری نکرد و بعد از دو سالی درگذشت. او راست: 1- حاشیه ای بر شرح السعد بر عقائد نسفیه که چندین بار بچاپ رسیده است. 2- شرحی بر قصیده ٔ نونیه ٔ خضربیک که معلوم نیست بچاپ رسیده است یا نه. (از معجم المطبوعات).

خیالی. [خ َ / خیا] (ص نسبی) وهمی. تصوری. || ناپایدار. (ناظم الاطباء). || آنکه اسیر خیالات واهی خویش است. آنکه در عقب خیالهای باطل خود است. || در نزد ارباب بیان و بلاغت عبارت است از صورتی است که در خیال مرتسم میشود و از طریق حواس حاصل میشود و گاه بر معدومی که قوه متخیله از امور محسوس ترکیب می کند نیز اطلاق میشود و از آنجا که متخیله از امور محسوس صور خیالی را ترکیب می کند صور وهمی از تعریف صور خیالی خارج میشوند چه صور وهمی صوریند که صرفاً اختراع قوه ٔ متخیله اند بر سبیل محسوسات و بر این معنی است استعمال آن در باب تشبیه چون این بیت:
کان محمرالشقیق اذا تصوب اوتصعد
اعلام یاقوت نشرن علی رماح من زبرجد.
در اینجا علمهای یاقوت واقع بر نیزه های زبرجد امور حسیه نیستند زیرا امور حسیه آن اموریند که بنزد مدرک در دنیای خارج موجودند بل صور خیالیند که ماده ٔ آنها به تنهایی در دنیای بیرون است و قوه ٔ متخیله فقط بترکیب این صور پرداخته است. (از کشاف اصطلاحات فنون).


خیالی بخارایی

خیالی بخارایی. [خ َ ی ِ ب ُ] (اِخ) خیالی بخاری. رجوع به خیالی بخاری شود.

فرهنگ معین

وعده

نوید، قول، قرار، پیمان.3- در فارسی به معنای دفعه، مرتبه. [خوانش: (وَ د) [ع. وعده] (اِ.)]

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

خیالی

پنداری

فارسی به ایتالیایی

خیالی

fantastico

مترادف و متضاد زبان فارسی

خیالی

تصوری، خرافی، فانتزی، فرضی، موهوم، واهی،
(متضاد) حقیقی، واقعی

معادل ابجد

وعده خیالی

736

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری